نگار نازمون نگار نازمون، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

اولین فرشته کوچولوی ناز مامان و بابا، نگار

شیرین کاری ها و عکس های 14 و 15 ماهگی نگار

سلام نگار نازم مامانی دلم برا نوشتن از تو و برای تو تنگ شده بود عشقم. خلاصه بگم خیلی ناز و خانوم شدی. ماشاا.. از شیرین کاریهات برات بنویسم یه کم: وقتی میگم بریم: میگی بیریش یعنی بریم... وقتی میگم باشه؟ سرتو به نشونه باشه تکون میدی... وقتی میگیم سفت بغلمون کن دستاتو محکم میندازی دور گردنمون و سفت بغلمون می کنی و سرتو میذاری رو شونمون از پشت سر هم با دستای کوچولوت میزنی پشتمون و نازمون می کنی...... وقتی بهت غذا میدیم با دو تا دستات دستمونو می گیری و بووووس می کنی عشقم با محبت من. وقتی میگم بزن قدش دستتو میاری بالا و محکم میزنی به دستم دور سرت بگردم. وقتی میگیم دست بده مثل آدم بزرگا دستتو میاری جلو و باهامون دست میدی. یاد گر...
8 مهر 1392

عکس های 16 ماهگی و یه پست طولانی

 سلام نگار نازم خوبی مامانی؟ شب ها با اذیت های من و بابایی که بهت شیر نمیدیم در چه حالی دخترم؟ آره مامانی می فهمم. بله حق داری  اما من و بابایی برای خودت اول داریم این کارو انجام میدیم. امیدوارم تو هم باهامون بیشتر همکاری کنی تا شبها یه خواب راحت هممون داشته باشیم. خیلی دوستت داریم عشقم. اینم یادت نره من و بابایی مثل همیشه بهترین هارو برات میخوایم. سلام خاله های مهربون شرح این شبهای سخت رو بالا براتون نوشتم.  برام دعا کنید دوست جونای مهربونم. حالا بیاین بحثو عوض کنیم و بریم سراغ عکس های 16 ماهگی نگار: یه توضیح بدم:  بعضی عکس ها یه کمی بی کیفیت هستن آخه با گوشی گرفته شدن طبق معمول دوربین یادمون رفته بود ...
8 مهر 1392

16 ماهگی و اولین شهر بازی نگارررررررررررررر

 سلام عزیز مامان قشنگم جونم واست بگه اندر احوالات روزهای تنظیم خواب شما داریم سعی می کنیم که شب ها خسته ات کنیم تا راحت بخوابی عشقم. برای همین هفته پیش بردیمت پارک ارم باغ وحش و  قلعه سحر آمیزززززززز اول که شما خواب بودی از بس که از صبح هرچی بهت گفتیم بخواب نخوابیدی آخه مامان جون ( مامان بابایی) و عمه مژی خونمون بودن و شما دلت نمیومد بخوابی. بعدش عصری رفتیم دنبال مامان بزرگ ( مامان مامانی ) و خاله که بازم خواب از سرت پرید و بالاخره تو ماشین تو بغل مامان بزرگ خوابت برد تا رسیدیم پارک. گفتیم تا هوا روشنه بریم باغ وحش تا شما هم بیدار شی بعد شهر بازی - تا رفتیم تو محوطه باغ وحش شما بیدار شدی عشقم: آهویی دارم خوشگله ...
8 مهر 1392

بالاخره تصمیم گرفتیم

سلام به همه دوستا و مامانای گل و مهربون اول همه از همتون به خاطر همدردی و راهنمایی های دوستانتون تشکر می کنم. مرسی که این قدر من و نگارمو دوست دارین دوم میرم سراغ تصمیمی که برای نگار خانوم گرفتیم - شاید اگه جواب گرفتیم یه تجربه ای هم براتون باشه -: نگار خانوم خوشگل مامان با شما هم هستم: من وبابایی از اون روز که از پیش دکتر اومدیم خیلی ناراحت و نگران بودیم و با همون آب و تابی که تو پست قبلی نوشته بودم برای همه تعریف میکردیم.  راستش بزرگترها خیلی قاطعانه تر از دکتر باهامون برخورد کردن و گفتن که ما نباید از حرف دکتر ناراحت بشیم و باید سعی کنیم تا جایی که میتونیم به حرفاش عمل کنیم. البته  مامان بزرگا یه کمی ملایم تر بودن...
7 مهر 1392

دل نگرانیهای مادرانه - کمک میخوام از همتون لطفا

سلام به همه مامانا و دوستای خوب و مهربونم سلام به نگار نازم عشقم جونم امیدم عزیزم مامانی امروز این پست مربوط به عکس ها و شیرین کاریای شما نیست قشنگم. ببخشید عشقم.  اما مامانی یک کمی دلواپس و نگران نوع رفتار با شماست که میخواد تو این پست با خاله ها درمیون بذاره و ازشون راهنمایی و نظر بخواد. خاله های خوب الان میگم داستان از چه قراره:  راستش این نگار خانوم ما خوابش خیلی کمه. یعنی از نوزادیش هم همین طور بود. الان که بزرگتر شده مثلا اگه باید شب ساعت 10 11 بخوابه تا حداقل 6 7 صبح, همش 4 ساعت شاید یکسره بخوابه. بعدش هی پا میشه و شیر میخواد. شاید 4 بار 5 بار یا حتی بیشتر.   الهی قربونش برم من که دیگه عادت...
3 مهر 1392
1